پیر شدم
من به اندازه غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
عقل میخواست که بعداز تو جوان باشم وشاد من ولی با غم عشق تو زمینگیر شدم
بعد تو شادترین رخت تنم مشکی شد طعنه ها خوردم و پیش همه تحقیر شدم
کاش می کشت مرا عشق تو این بار اما من اسیرم که چنین تابع تقدیر شدم
عشق برگشت انا الحق زند، اما بی تو دید در حنجره اش بغض گلوگیر شدم
تا شدم رود، توهم صخره شدی در راهم بی صدا ماندم و با درد تو تبخیر شدم
زهرا سلیم
نظرات شما عزیزان:
|